خنده و جوک

روز یه اصفهانی و یه تهرانی و یه قزوینی می میرند.

آنقدر به خدا التماس می کنند تا اینکه خدا با برگشتن آنها به دنیا موافقت می کنه

به شرطی که دیگه گناه نکنند وگرنه سنگ می شوند.

خلاصه آنها به دنیا برمی گردند.

همان اول کار تهرانیه یه دختره را میبینه و می افته دنبالش.

همان دم سنگ می شه.بعد مدتی اصفهانیه یه 50 تومانی روی زمین می بینه

خم میشه که برداره قزوینیه می گه : خاک تو سرت . هم خودت رو بدبخت کردی هم منو

 

 

 

یه بابایی چکش تو قزوین برمی گرده میفته زندون،

با خودش میگه الان اینا ترتیب ما رو میدن، بگذار یکم خالی ببندیم،‌ بلکه بترسن.

شروع می کنه میگه: آره من دو نفر رو خفه کردم، تو یک درگیری سه تا پلیس کشتم،

شیش تا بی معرفت رو تو یک شب کاردی کردم،

همین دیروز هم یک نالوطی رو با ساطور کشتم!

یارو قزوینیه بهش میگه: ‌بالام جان تو ما رو هم کشتی!!! 

 

 

 

تو ماه رمضون قزوینیه یه بچه خوشگل گذاشته بوده جلو دوچرخش داشته خوش و خندان میرفته.

رفیقش بهش میگه:

اصغر! بالام جان بیخیال، ماه رمضونه!

قزوینیه میگه: خودم میدونم بالام جان! منم اینو برا افطار میبرم!!!

 

 

 

 

کارمندی به رئیس اداره خود مراجعه کرده گفت:آقای رئیس

این اضافه حقوقی که به من داده اید در مقابل اینهمه فعالیت و 12 تا بچه خیلی ناچیز است.

رئیس گفت: عزیزم توجه داشته باش که ما اضافه حقوق را به فعالیت در اداره میدهیم

نه فعالیت در خانه!!

 

 

 

 

لره موقع مرگش بچه هاشو جمع میکنه بهشون یه چوب میده میگه بشکنید میشکنن.

بعد یه دسته چوب میده میگه بشکنید میشکنن .

بعد یه دسته بیل میده میگه بشکنید میشکنن .

بعد 10 تا دسته بیل میده میگه بشکنید میشکنن.

مفتول میده میشکنن . تیر اهن 18 میده میشکنن .

میگه کره خرا لر بازی در نیارین میخوام نصیحتتون کنم

 

 

 

به یارو میگن شغلت چیه ؟ میگه یه اطلاعاتی هیچوقت خودشو لو نمیده!